سلام
باز اومدم بنویسم اخه اینجا تنها جاییه که من انقد حرف میزنم :)
صبح رفتم شرکت
مثل روزای قبل شروع کردم یکم حساب کتابارو انجام دادم، یکم کارارو مرتب کردم. طبق روال شروع کردم به پیگیری حسابای باز به بچه ها زنگ زدم و پیام دادم و چندجارو یادآوری کردم. یادم اومد باید به یکی از دکترا خودم زنگ بزنم، حدودا ده روز پیش که بهش زنگ زده بودم، گفته بود ده روز دیگه معوقاتو پرداخت میکنم. زنگ زدم خودمو معرفی کردم گفتم چندتا فاکتور باز داشتیم یهو گفت خانم! من پدرم فوت کرده درگیر بودم چند روز آینده پرداخت میکنم.
توی ده روز یکی از عزیزترین آدمای زندگیشو از دست داده، فقط ده روز . باورم نمیشه چقد همدیگه رو غصه دار میکنیم چقد همو میرنجونیم چقد گاهی وقتا خودخواهیم چقد کم تحملیم
خشکم زد. حس خوبی نداشتم یهو قلبم گرفت یه لحظه صورت پدر خودم از جلوی چشمم رد شد مخصوصا که قبل از رفتن سرکار، موقع صبحونه هم داشتم به چهره اش توجه میکردم . ( تا حالا پیش اومده تو خیابون بخوای تند تند با عجله بری، اخما تو هم، مث میگ میگ در حال رفتن باشی یهو یکی بهت تنه بزنه، بهت بگه خانم/آقا کوری مگه یا بگه اوهوی چته؟!)
دقیقا همون حسو داشتم وااااای ندا تو داری چیکار میکنی چته تو دختر چرا انقد عوض شدی هیچکس و هیچیو نمی بینی خودتو نمی بینی خانوادتو نمی بینی. همین بابا که انقد جونت بهش بسته ست رو نمی بینی چرا اینجوری شدم؟! من همون ندام که همه روم قسم میخورن. من همون ندام که همه میگفتن مگه تو ناراحتم میشی؟ من همون ندام که به همه میگفتم تو شرایط سخت چه جوری خودشونو کنترل کنن و همه رو دلداری میدادم
بعد من، الان، یادم رفته چه جوری باید خودمو آروم کنم؟ چرا؟! میخوابم بعد ده دقیقه از خواب میپرم و با هق هق دوباره جون میدم تا بتونم بخوابم؟ چرا؟ تمام روز پاهام سِرِ حس میکنم مغزم یخ زده بی حسه چی شد من انقد عوض شدم
همونجور که شادی همیشه هست غمم همیشه هست، ولی دیگه بهش دامن نمیزنم
ندا یه نگاه به خودت بنداز یه خدا که همیشه گذاشت به مو برسه ولی نذاشت پاره بشه، یه خونه گرم یه خانواده مهربون و صبور که همه جوره حمایتت میکنن و جونشونو واست میدن، دوستای خوب(درسته ازشون بی خبرم)، تحصیلات، کار خوب(درسته کار مورد علاقت نیست ولی تو این موقعیت برات بهترینه و این برات کافیه)، این همه هدف خوب واسه ادامه دادن، این همه آدمای پرمحبت اطرافت، این همه تعریفی که هر روز همه جا از خودت میشنوی و کلی چیزای خوب دیگه چته پس چه مرگته
داری میگی دلت؟؟؟ باشه!!! من مغزتم به تو نزدیکم میفهممت خدا بهت یه قلب داده پر از عشق و امید، پر از محبت. تو چرا ناراحتی؟ تو که چیزی جایی کم نذاشتی تو که هیچوقت محبتتو دریغ نکردی.. تو که هیچوقت امید کسیو ناامید نکردی تو که همیشه تا ته جاده معرفت رفتی پس خوشحال باش خوشحال باش خوشحال باش تا ته دنیاااااا خوشحال باش، که خدا یه قلب بهت داده که دنیا دنیا توش محبت هست، دنیا دنیا توش مهربونی هست، دنیا دنیا توش خیر هست برای خودت و بقیه
ندا دیووووونه برگرد به همونی که قبلا بودی محبتتو تو دلت نگه دار و با لبخند زندگی کن. مهم نیست اگه گاهی وقتا حس میکنی قلبت داره بین دو تا دست محکمه محکم فشرده و فشرده تر میشه مهم نیست اگه حتی موقع لبخند زدنم از چشمات اشک سرریز میشه مهم نیست اگه باورت رو گره زدی تا نزدیک تر باشی ولی رشته محبت پاره شد
به قول سهراب
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت
خیال می کنم
در آبهای جهان قایقی است
و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است »
+ دلم میخواس تمام جمعه رو بخوابم،
تا شاید خوابی که دیده بودم کامل شه .
- تعداد کامنتا زیاد میشه ولی نگاه میکنم کامنتی نیست. قاطی داره!!
تو مسیر رفت و آمدم یه ساختمونی به اسم علی هست
که هروقت اتفاقی چشمم بهش میخوره
چند لحظه یا چند دقیقه فکرمو مشغول میکنه
یه ساختمون به اسم علی با نمای صورتی ملایم
خیلی برام جالبه چرا اسم علی چرا اون نمای تک رنگ صورتی
امروز داشتم فکر میکردم شاید صاحبِ اون خونه
یه تک پسر داره به اسم علی که بچه اولشه
و عشقشونِ که اسمشو گذاشتن رو ساختمون
و یه دختر کوچولوی عسل بابایی داره
که عاشق رنگ صولتیه و خواستن رنگ ساختمون به دلِ اون باشه
شاید همه اینا یه توهمه و اون دوتا انتخاب کنار هم یه اتفاق بوده
نمیدونم :)
بگذریم .
پنجشنبه مدیر شرکت از تهران بعد چند ماه اومده بود
تا منو دید جمله اول به دوم نرسید
سلام. حالتون چطوره، خانم، لاغر شدین؟
لبخند زدم گفتم کار سخته :)
تو دلم: یعنی انقد معلومه :)
دیگه هیچی نداشتم بگم؟ یادم نمیاد.
+خرا که دل نداشتن پس این لعنتی چه جوری تنگ میشه
همیشه همه همه چیو به من سپردن
چیزایی که ممکن بود یادشون بره
وسیله هایی که ممکن بود گم کنن
یا چیزای با ارزش زندگیشونو
و .
اما من با تمام وجود دلم میخواد
یه بار خودمو تماما به یکی بسپرم
و دیگه واسه پس گرفتنش برنگردم
خدایا تو خدایی،
اصن حواست هست
چرا شبیه بنده هات شدی
چرا هدیه ای که میدی پس میگیری . . .
#منم_ندا_منو_میشناسی
+ از همه من گریختم، گرچه میان مردمم .
درباره این سایت